کاش نوشته های من هم یک تلنگر کوچک باشد
من با عصبانیم چنان خو کرده بودم که با همه رنجی که میکشیدم گمان میکردم راه دیگری جز ادامه دادن آن ندارم. یک بار که همسرم دوستش را همراه خانوادهاش دعوت کرد خانه ما من برای اولین بار معنای آرامش و طمانینه را فهمیدم. رفتاری که آن خانوم با فرزندش داشت و صبوری که در برابر لجبازیهای او به کار برد آنقدر مرا جذب کرد که من همان جا ایمان آوردم راهم نادرست است . چشم من به دنیایی باز شد که تا قبل نمیشناختمش اطرافیان من از دوست و آشنا و فامیل اغلب آدمهای بی حوصله و عصبانی هستند و رفتارشان کمابیش شبیه خودم. هیچ کداممان الگوی خوبی برای دیگری نیستیم. بنابراین من از خداوند برای آن خانواده شادی و آسایش و سلامتی آرزو میکنم و خدا را شاکرم به خاطر اینکه آنها را سر راه ما قرار داد. حالا بماند که سه سال طول کشید تا بلاخره من به عصبانیتم غلبه کنم. در تقویم سال گذشته و سال قبل ترش نوشته بودم با خانوادهام آرام باشم اینهمه اضطراب تولید نکنم اینهمه فریاد نکشم و داد و هوار راه نیاندازم .....وقتی بعد از مدتها چشمم به آنها میافتاد و میدیدم با همه این که خواهان تغییرم مثل سنگ سخت شدهام گریهام میگرفت. گریهای که به آرام شدن و سبک شدن منتهی نمیشد و خشم و انزجار میآورد من حالا آرامم و لایق دوست داشتن. من هرگز آن خانواده و همه آدمهایی را که وجودشان به یادم آورد که میشود زندگی را طور دیگری دید و آرامش رفتارشان مجذوبم کرد فراموش نخواهم کرد.
روزی که شروع به نوشتن وبلاگ کردم مثل آدمی بودم که در باتلاقی گیر افتاده و از آن باتلاق بیزار است و تلاش میکند نجات پیدا کند. آدمی که هر آن غرق میشود و اصلا نمیداند دست و پا زدنهایش به جایی میرسد یا نه نمیتواند به فکر دیگران باشد و به آنها کمک کند. اما الان که به یاری خداوند به یک مرحله آرام و خوب رسیدهام، خیلی دوست دارم وبلاگم یک تلنگر هر چند کوچک و ناچیز برای دیگران باشد. خیلی دوست دارم به آنهایی که از دست خودشان خسته شدهاند بگویم من هم روزها و شبهایی داشته ام که دوست داشتم از خودم و خلق و خویم فرار کنم. خاطراتی که فکر کردن به آنها واقعا مرا شرمگین میکند و رفتار عصبی و خشمگینی که حتی باور نمیکنم از من سر زده باشد. اما اصل و اساس دنیا بر خوبی و درستی است چه یک تفکر مذهبی داشته باشیم چه نه فرقی نمیکند کافی است در راه درست قدم برداریم همه موانع از جلوی راه برداشته میشوند و دستهای نامرئی ما را به جلو میبرند. نمیگویم که سختی و ریاضتی نیست چرا خیلی اوقات سخت و سرگردانی هم هست اما آنقدر علامت و نشانه دلگرم کننده هست که بشود بر سختیها فائق آمد.
من در میانه راهی روشن هستم، اژدهای عصبانیت که بارها نوشتم و تکرار کردم که نمیرود که همین جا در درون من است و فقط خوابش کردهام حالا تبدیل شده به یک فرشته مهربان که رفتارهای دیگران فقط همدلی و لطفش را بیدار میکند نه خشم و غضبش را. اما گفتم در میانه راه هستم. من فقط توانستهام دیگر عصبانیت را متوقف کنم اما از شروط قبولی توبه تنها برگشتن از یک عمل ناپسند نیست بلکه باید تا جایی که میشود گذشته را هم جبران کرد.
این روزها خیلی فکر میکنم یک آدم عصبانی چطور میتواند گذشتهاش را جبران کند. من به پدر و مادرم آنقدر که شایسته شان است محبت نکردهام. من بعضی وقتها گستاخی کردهام و قدردان نبودم. حقوق همسرم را هم ضایع کردهام. و از همه مهمتر خلق و خوی دخترم ماحصل اخلاق سابق من است چطور باید همه اینها را جبران کرد؟
اگر یقین نداشتم که راه درست راهی است که هر قدمش خیر و برکت است، اگر دلم گرم نبود که حتما برای همه آنها راه حل هست واقعا توانایی ادامه دادن نداشتم. اما میدانم که میشود همه اینها را درست کرد. من این روزها اعتماد و اعتقادم به درستی و راستی بیشتر شده. لطفا برای من دعا کنید و از خدا بخواهید قدمهایم را استوار کند و ادامه راه را که قسمت مهم هر بازگشتی است یعنی ترمیم گذشته را برایم سهل و امکان پذیر کند. من هم دعا میکنم همه خواننده های نادیده اینجا به اهداف بزرگ و والاشون برسند و قبل از اینکه دیر بشود راه درست را که ماحصلش آرامش و یقین و شادی است پیدا کنند.